شهيده محبوبه دانش در قامت يك دوست (2)


 





 

درآمد
 

انقلاب اسلامي و بعدها عرصه دفاع مقدس در دامان خود نوجوانان و جواناني را پروراندند كه تدبير و پختگي آنان، شگفت‌آور و بي‌سابقه است، آن گونه كه در حيات كوتاه و پر بار آنان گاه مي‌توان نشانه‌هاي درخشاني از سال‌ها تجربه و پختگي مبارزاتي

از آشنايي خود با محبوبه بگوييد.
 

اول راهنمايي بود كه به مدرسه رفاه رفتيم. در آنجا جو مذهبي و سياسي عجيبي حاكم بود و بچه‌هاي كلاس هر كدام متعلق به خانواده هايي بودند كه به نوعي درگير مسائل سياسي بودند و يا از اقوامشان كسي در زندان بود،‌ به كلاس دوم راهنمايي كه رفتيم، معلم‌هاي ما هم كساني بودند كه فعاليت‌هاي گسترده مذهبي و سياسي داشتند و يكي تا از آنها با بچه‌ها كار مي‌كردند. سالي كه مدرسه را بستند، من كلاس سوم راهنمايي بودم. آنها از كلاس دوم و سوم عده‌اي را انتخاب كرده بودند و پنجشنبه‌ها در مدرسه نگه مي‌داشتند و آموزش مي دادند. بعدها فكرش را كه مي‌كردم مي‌ديدم ما بچه بوديم و حواسمان نبود. آنهايي كه اين كار را كردند، چطور جرئت كردند در آن جو پليسي عده‌اي نوجوان را آموزش بدهند. بالاخره خبر اين كلاس‌هاي فوق‌برنامه به گوش دستگاه رسيد.

چه آموزش‌هايي مي‌دادند؟
 

دفاع شخصي و كارهايي از اين قبيل بود. اعلاميه مي‌آوردند و برايمان مي‌خواندند و درباره رژيم روشنگري مي‌كردند.

گزينش اين بچه‌ها بر چه اساسي بود؟ آيا فكر نمي‌كردند در اين ميان كسي خبرچيني كند؟
 

براساس شناختي كه از خانواده‌ها داشتند و خود دانش‌آموز را هم زير نظر مي‌گرفتند.

نتيجه اين اقدام چه بود؟
 

همان سال يكي از معلم‌ها را گرفتند. محبوبه متحدين و آلادپوش هم معلم‌هاي مدرسه رفاه بودند كه آنها را هم گرفتند. در آن هسته‌هايي كه ايجاد كرده بودند، هسته‌هاي مطالعاتي و امثالهم، آدم‌هاي با تجربه‌اي مثل اينها مسئوليت داشتند و همكلاس آذر رضايي هم بوديم كه به تبع خانواده‌اش، در مسائل سياسي وارد بود.

عمدتاً چه كتاب‌هايي مي‌خوانديد؟
 

كتاب‌هاي دكتر شريعتي و خبرنامه‌هايي كه اين بچه‌ها مي‌آوردند.

مدرسه رفاه را كه بستند، شما كجا رفتيد؟
 

سوم راهنمايي كه مدرسه رفاه بسته شد، بچه‌ها پراكنده شدند. در دبيرستان بود كه همگي در هشترودي جمع شديم و آنجا انجمن اسلامي را راه انداختيم و شروع به فعاليت مي‌كرديم. جو هشترودي طوري بود كه مي‌گفتند ساواكي‌ها زيادند، ولي بچه‌هاي مذهبي تلاش كردند و اوضاع را تحت كنترل خودشان گرفتند. اين شهرت هم بين مسئولين مدارس افتاده بود كه مدرسه رفاه خرابكار تربيت مي‌كند و حالا كه چند تا از شاگردان سابق رفاه دوباره دوره هم جمع شده بوديم، حساسيت زيادي نسبت به ما خرج مي‌دادند. در مدرسه رفاه آنهايي كه كه به ما آموزش مي‌دادند؛ خودشان واقعاً به شكل جدي درگير مسائل سياسي بودند و اغلبشان هم بعداً زنداني يا كشته شدند. در مدرسه هشترودي كه بوديم از نظر سياسي تحت تأثير آذر رضايي بوديم كه همه او را مي‌شناختند و حسابي هم حواسشان به او بود كه كاري نكند. هنوز بحث التقاط منافقين مطرح نشده بود. البته آذر به شدت درگير مسائل خانوادگي بود، چون خواهر و مادرش زنداني بودند و عملاً همه مسئوليت‌ها به گردن او افتاده بود و به همين دليل نمي‌توانست فعاليت سياسي بكند، ولي چون ساواك دنبال صديقه رضايي مي‌گشت، آذر هم دائماً زير ذره‌بين بود و ماهايي هم كه از قبل با او دوست بوديم، تقريباً تحت نظر بوديم. محبوبه از نظر فكري ده سر و گردن از همه ما بالاتر بود و آن قدر توانايي و شناخت داشت كه جذب هيچ گروه و دسته‌اي نمي‌شد و از كسي هم تأثير نمي‌گرفت. بعدها كه ما هم كم و بيش وارد مسائل فكري و مبارزاتي شديم، تازه فهميديم چيزهايي را كه داريم مي‌خوانيم و مي‌فهميم، محبوبه سال‌ها قبل بلد بوده است، در حالي كه وقتي توي مدرسه رفاه بوديم، تصور مي‌كرديم او با سئوالات پيچيده‌اي كه مي‌پرسد، قصد خودنمايي دارد، ولي در واقع‌ او سال‌ها از ما جلوتر بود. محبوبه خيلي هوشيار بود و جوري لباس مي‌پوشيد كه كسي به او شك نكند و نفهمد كه فعاليت سياسي مي‌كند. ما به او مي‌خنديديم كه چرا مثل همه كساني كه ادعاي مبارزه مي‌كردند، لباس نمي‌پوشد، ولي بعدها فهميديم كه از ميان همه ماها، واقعاً اين او بود كه داشت مبارزه مي‌كرد و با نهايت هوشمندي، كاري هم نمي‌كرد كه به او شك كنند و گير بيفتد. در هر حال ما تازه كلاس سوم دبيرستان بود كه فهميديم اوضاع از چه قرار است، اما محبوبه از همان دوران راهنمايي حواسش جمع بود.

به نظر شما اين پختگي حاصل چه‌ چيزهايي بود؟
 

اولاً خانواده و محيط خانوادگي، علت بسيار مهمي در شكل‌گيري شخصيت محبوبه بود، بعد هم نظم و انضباطي كه در همه امور داشت و رعايت مي‌كرد. خانواده‌اش مي‌گفتند كه محبوبه هميشه جدي بوده و هيچ وقت بچگي نكرده، بسيار فكور و اهل مطالعه بود.

دغدغه‌هايش چه بودند؟
 

دغدغه‌ دين را بسيار زياد داشت و مسائل مذهبي را هم به شدت رعايت مي‌كرد. مسائل سياسي را هم دقيقاً بر مبناي اصول ديني ارزيابي و تحليل مي‌كرد. خيلي ذهن روشن و دقيقي داشت. او هميشه سعي مي‌كرد از نظر فكري، خيلي خودش را قوي كند. بعدها فهميديم كه از طريق شهيد مالكي و شهيد بهشتي، دارد روي قرآن كار مي‌كند؛ بنابراين مي‌بينيد كه كارهاي اساسي مي‌كرد. كارهايي كه يك بچه‌ شانزده هفده ساله، كمتر به آنها مي‌پردازد. البته بچه‌هاي آن موقع به خاطر شرايط مبارزاتي جامعه، خيلي زود بزرگ مي‌شدند، همين طور هم در دوره جنگ. انصافاً با اغلب نوجوان‌هاي حالا قابل مقايسه نيستند.

با چنين توصيفاتي فقدان او موجب تأسف نيست؟
 

به نظر من هنوز خيلي جاي رشد و پيشرفت داشت و مسلماً مي‌توانست خدمات زيادي را انجام بدهد، اما از سوي ديگر، شهدا را خداوند انتخاب مي‌كند ما از وجود و حضور آنها محروم مي‌شويم، ولي خودشان به سعادت ابدي مي‌رسند. آنها لايق شأني بودند كه خداوند به آنها داد، اما جامعه از وجودشان محروم شد. بچه دوره راهنمايي در اين حد از تفكر و شجاعت، اگر مي‌ماند قطعاً مي‌توانست منشأ اثر باشد، چون پديد آمدن انساني مثل محبوبه حاصل محيط خانوادگي، شرايط اجتماعي و استعدادهاي ذاتي خاصي است كه به اين سادگي‌ها، ‌يك جا جمع نمي‌شود.

از ويژگي‌هاي اخلاقي و رفتاري او چه خاطراتي داريد؟
 

بيشتر مطالعه مي‌كرد و كمتر در جمع بچه‌ها حضور پيدا مي‌كرد. در دوره راهنمايي كه اصلاً هيچ يك از ما تفكر و احوالات او را درك نمي‌كرديم و او هم تلاشي براي اينكه به هر نحو ممكن در جمع ما باشد، نمي‌كرد. در دوره دبيرستان يك كمي ارتباطش با ما بيشتر شد، چون به هر حال ما تا حدي متوجه اوضاع و شرايط شده بوديم و فعاليت مي‌كرديم. دنياي ما واقعاً با او فرق داشت. ما مشغول بازي بوديم و هفت‌سنگ بازي مي‌كرديم و او كه هميشه وجودش سئوال بود؛ دائماً در اطراف معلم‌ها مي‌پلكيد و از آنها سئوال مي‌كرد و ما اين را مي‌گذاشتيم به حساب خودشيريني و حواسمان نبود كه محبوبه دارد پله‌ها را چهار تا يكي بالا مي‌رود و دغدغه‌هايش مربوط به سنش نبودند. همه كارهايي را كه ما تازه در دبيرستان شروع كرديم، او در سال‌هاي راهنمايي انجام داده بود. واقعاً سنش با تجربه‌ها و به خصوص استقلال و قدرت فكري‌اش نمي‌خواند.

تأثير محبوبه در زندگي خانوادگي شما چه بود؟
 

من با آذر رضايي رابطه عاطفي بسيار عميقي داشتم و دل كندن از او و جدا شدن از او، از يك طرف برايم بسيار دشوار بود و از طرف ديگر احساس مي‌كردم خداوند نعمت بزرگي را به من ارزاني داشته. آشنايي با محبوبه و از طريق او آشنا شدن با مفاهيم عميق ديني و نگاه جامع‌تر و واقعي تر به مسائل، در رسيدن به اين استقلال فكري و عدم وابستگي به افراد و جريانات، آن هم در سنين نوجواني، از نعمت‌هاي بزرگ زندگي من است. برادر شهيد فياض‌بخش شاگرد شهيد مطهري بودند و به ما درس مي‌دادند. كلاس در منزل خواهر ايشان تشكيل مي‌شد و بسيار به ما سفارش مي‌كردند كه دسته جمعي به خانه آنها نرويم كه كسي به ما شك نكند و به اين ترتيب درس مي‌خوانديم. انقلاب كه پيش‌آمد و تضادهاي گروهي، بارز و آشكارا شدند، اين پايه‌هاي قوي براي تقابل با آنها به كمك ما آمدند و من احساس مي‌كنم در آن تضادهاي شديد و فشار عجيب و گسترده گروهك‌ها، ما به سرعت رشد كرديم، چون ناچار بوديم پاسخ سئوالاتي را كه آنها برايمان ايجاد مي‌كردند، پيدا كنيم كه عقب نمانيم. الان احساس مي‌كنم كه متأسفانه انگار در ذهن جوان و نوجوان ما اصلاً سئوالي وجود ندارد كه دنبال جوابش برود. سطح مطالعه خيلي پايين آمده، آن هم به دليل اينكه پاسخ سئوالات جدي را فقط در كتاب مي‌شود پيدا كرد و سئوال جدي براي آنها مطرح نيست. نسل ما واقعاً خودش را به آب و آتش مي‌زد كه مثلاً بداند اين كلمه التقاط كه به كار مي‌برند يعني چه و يا چگونه بايد در مقابل تئوري‌هاي فريبنده چپي‌ها جواب داشته باشد و اعتقاد خودش سست نشود. آقاي فياض‌بخش بعد از شهادت استاد، گريه مي‌كرد و به ما درس مي‌داد و مي‌گفت، «من بايد كلاس‌هاي بيشتري بگذارم و افكار ايشان را بيشتر در جامعه نشر بدهم و دينم را به ايشان ادا كنم» ما در سال‌هاي 56 و 57 كه به خيال خودمان خيلي فعال شده بوديم و انواع و اقسام كلاس‌ها را مي‌رفتيم و به شدت مطالعه مي‌كرديم، فهميديم كه محبوبه همه اينها را در سال‌هاي 54 و 55 از سر گذرانده بود. با ايجاد انجمن اسلامي در دبيرستان، در واقع فعاليت‌هاي دوره راهنمايي او به بار نشست.

طبيعتاً‌ به واسطه پدرش به منابع اصيل هم دسترسي داشت.
 

بله، پدر و عموي محبوبه با بزرگاني چون شهيد بهشتي، شهيد باهنر و شهيد مفتح و... حشر و نشر داشتند و مسلماً غير از تأثير پدر و عموي محبوبه بر او، اين بزرگان هم در استحكام شخصيت او نقش داشتند.

آخرين باري كه با او صحبت كرديد كي بود؟
 

بعد از راه‌پيمايي عيد فطر، قرار راه‌پيمايي 17 شهريور را گذاشتيم كه خبر دادند حكومت نظامي است و نرفتيم.

در برخي از مقالات و صحبت‌ها مي‌گويند كه در روز 17 شهريور محبوبه را نشان كرده بودند و زدند. اين برداشت به نظر شما چقدر صحيح است؟
 

بعيد مي‌دانم. اولاً محبوبه به قدري هوشمندانه و دقيق رفتار مي‌كرد كه در روزهاي اوج قدرت ساواك، كسي نتوانست متوجه شود كه او مشغول چه كاري است. بعد هم در روز 17 شهريور، اوضاع بسيار آشفته بود و افراد بسيار زيادي شهيد شدند. مضافاً‌ بر اينكه از هوا و توسط هليكوپتر هم تيراندازي مي‌شد، بنابراين بعيد مي‌دانم قضيه به اين صورت كه او را نشان كرده باشند، بوده باشد.

تأثير شهادت او در دبيرستان چه بود؟
 

بعد از شهادت او گلدان زيبايي را تهيه كرديم و روي صندلي او گذاشتيم و در طول سال از آن مراقبت مي‌كرديم. هر معلمي كه مي‌آمد و مي‌پرسيد فلسفه گلدان چيست، برايش توضيح مي‌داديم و همين بهانه‌اي شده بود براي يادآوري نام و خاطرات محبوبه. تأثير شهادت او بر همسن و سال‌هاي او در سال 57 بسيار زياد بود. ما از شهادت محبوبه خيلي استفاده كرديم و بر برنامه‌ها و تبليغات انجمن اسلامي افزوديم و همين باعث شد بسياري از بچه‌هايي هم كه خانواده مقيدي نداشتند، تغيير روش بدهند و به جريان انقلاب بپيوندند. دائماً از خواهر و مادرش دعوت مي‌كرديم كه به مدرسه بيايند و با بچه‌ها حرف بزنند و صحبت‌هاي خودش و بعدها پدر شهيدش را به در و ديوار مدرسه مي‌زديم.

سال‌ها از شهادت محبوبه گذشته. به نظر شما آيا او را خوب معرفي كرده‌اند؟
 

خير، او هم مثل بسياري از شهداي ديگر، بخش اعظم شخصيتشان براي جامعه تبيين نشده است. اينها در حياتشان هم دوست نداشتند كسي آنها را بشناسد و شايد اين ناشناس ماندن، بخشي از شخصيت و حيات آنها باشد. محبوبه به هيچ وجه در همان موقع هم كسي نبود كه بخواهد خودي نشان دهد. ما هر چقدر هم در معرفي او تلاش كنيم، حق مطلب را نمي‌توانيم ادا كنيم؛ مضافاً براينكه تمام برنامه‌هاي اينها مخفي بوده و حتي خانواده‌هايشان هم خبر نداشتند، مگر اينكه هر كسي يك بخشي از شخصيت و زندگي او را بگويد كه كنار هم چيده شوند و تصوير نسبتاً كاملي از محبوبه به دست بيايد.

آيا شما خودتان از محبوبه چيزي در ارتباط با اشتياق براي شهيد شدنش شنيده بوديد؟
 

مستقيماً درباره شهيد شدن خودش حرف نمي‌زد. اما اين مسئله برايش حل شده بود و ترسي نداشت. او مي‌دانست كه به هر حال در راهي قدم گذاشته كه با خطرات فراواني همراه است. من هيچ وقت تزلزل و ترديدي در او نديدم. به هيچ وجه به كارهايي كه از سر بي‌فكري انجام مي‌شدند، موافق نبود. بسيار شجاع بود. در آن شرايط دشوار، تا انسان به يقين نمي‌رسيد، نمي‌توانست حركت درستي بكند. محبوبه عميقاً به راهي كه انتخاب كرده بود، اعتقاد داشت. او به مرحله‌اي رسيده بود كه هيچ چيزي در او تزلزل ايجاد نمي‌كرد. خيلي جلوتر از ديگران بود. غير از تأثير خانواده، خودش هم بسيار تلاش مي‌كرد كه جواب سئوالاتش را پيدا كند.

بعد از شهادت او، شبيه به او كسي را ديديد؟
 

نه به طور كامل. بخش‌هايي از شخصيت او را در ديگران ديدم، ولي نه همه‌اش را. شهيد مطهري را ببينيد. دست است كه برخي از ويژگي‌هاي ايشان در ديگران هم بوده و هست، ولي همه آنها يكجا در ايشان ديده مي‌شد. محبوبه هم نسبت به سنش آدم بسيار پخته، فكور و با تجربه‌اي بود. شرايط هم فرق مي‌كرد.

شرايط براي محبوبه فراهم‌تر بود يا براي كساني كه الان به راحتي مي‌تواند جواب سئوالاتشان را پيدا كنند؟
 

به نظر من لقمه حلال خيلي مهم بود. محيط پاك و تقيد به مسائل ديني خيلي اثر داشت. دشواري‌ها هم خيلي مؤثر بودند. به نظر من آفتي كه به جان جوان‌هاي حالا افتاده اين است كه همه چيز به راحتي در دسترسشان است و براي به دست آوردن آنها زحمت نمي‌كشند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27